دو سال تبریز زندگی کردم و امشب آخرین شبه. احتمالا دیگه جز برای سر زدن، یا چیز های مثل این، یعنی میخوام بگم برای چیز های بزرگ تری به تبریز بر نمی گردم. و این خوشحال کننده است. علیرضا تبریزیه. با هم رفته بودیم زیر پل راهنمایی که من خوشم میاد مترو از بالای سرمون رد می شه و علیرضا می گفت آدمای این شهر بی ارزشن. حالا بی ارزش نه. ولی کم ارزشن. اینو از فاطمه هم شنیدم. از یه سری دیگه ها هم شنیدم. حال نمیکنن با تبریز. همش میخوان فرار کنن رشت و تهران. ولی بقیشون تعصب عجیبی رو این شهر داشتن. دارن. جفتش بده. من جفتشو به یه اندازه میتونم بکوبونم.

ولی بیا قبول کنیم تبریز شهر خیلی خوبی نیست. هنوز آدماش گیرن خیلی. باس واسه هرچیزی به تیکه پرون های توی خیابون جواب پس بدی. ولی من مامانمم اینجاست. من با مامانم میتونم تا آخر عمر سر کنم و به چیزی نیاز نداشته باشم. این خونه همه چیزش به خاطر من سبز بود. من هر روز از مامان روی برگه های سبز یادداشت داشتم. من دوستایی پیدا کرده بودم که دوستم داشتن. حداقل اینطور به نظر می رسید. من تازه داشتم با اون پسر مو قشنگه تو اون کافه توی چهارراه شهناز دوست میشدم. تازه داشتم تو انجمن دوست پیدا میکردم و بیلیط فروش های سینما هاش داشتن کاملا منو می شناختن. یه جورایی داشتم ریشه دار میشدم. تازه سوپری دم خونمونم بهم میگفت خانوم دکتر سلام. تازه کافه پشت خونه میگفت واسه شما حیاط آزاده. اصلا من تازه از این کارت ها خریدم که باهاشون بی آر تی سوار بشم. 

چیزی که اینجا جا میذارم بوی انجمن سینما جوانه. تمام اون غروب زمستون های سرد. که خیلی با عشق و خیلی با ذوق، ولی خب انکارم نمیکنم که میل به خودنمایی هم زیاد بود، توی کلاسا می شستم و از تعریف ملت کیف می کردم. چیز دیگه، بلوار قشنگ ولیعصره با اون درخت هاش. چیز دیگه، صبح هایی که از تهران می رسیدم و تاکسی میگرفتم و بر می گشتم به آرامش خونه. چیز دیگه دست کلیدمه که از همه چیز. نه گه خوردم. از همه چیز بیشتر به پنجره های اتاقم وابسته بودم و خب اونا رو واقعا جا میذارم. اولین بوسه زندگیم رو توی یکی از همین کوچه های اطراف جا میذارم. جای خالی پرده های اتاقمو. باد های تبریز. ماه قشنگش. که انقد زیباست دلم میخواد زوزه بکشم. 

میدون ساعت چیز قشنگیه. برخلاف تئاتر های این شهر. خونه شهریار زمستون هاش خوبه. برخلاف تابستون ها که تو زیرزمین کتاب می فروشن. من تو بالکن لاله پارکم چندبار شیطنت کردم. مسیر های خطرناکی رو توی این شهر پیاده روی کردم. ولی خب شهر امنیه. واقعا امنه. آدماشون ترسو ان. برمیگردی بهشون میگی چی دم گوشت گفتن دیگه برنمیگردن جواب بدن. خجالت می کشن. خب زبون بسته من که نمیفهمم چی میگی. من ترکی بلد نیستم.

اصلا از اول هم نمیخواستم چیز خیلی مهمی بنویسم. به گمانم همینقدر کافیه. فقط همین که امشب شب آخره. من اینجا بزرگ شدم. تغییر یا، تشکلیل هویت دادم. و دارم میرم یه جای دیگه. میخوام بعد چهارسال دانشگاه اپلای کنم لهستان. میخوام اونجا فیلم کوتاه بسازم و تا وقتی پاره نشدم تئاتر کار کنم. تئاتر خیلی قشنگه. میخوام آدم درستی بشم. آدم حرفه ای. اینا رو میگم چون مثلا آدم موفقی شدن تو این کار خیلی بستگی به استعداد و.

زر میزنم.

خداحافظ تبریز قشنگم. تو رو دوست دارم. به تو سر میزنم. ببخشید که از ترک کردنت انقدر خوشحالم:*

مقصد من از همان اولش هم زایشگاه بود

از همین نامه هاى بى سر و ته عشاق است دیگر. چیز بیشترى چرا مى خواهى؟

بنده دارم میرم از تبریز. بنده دارم خداحافظی میکنم الان

های ,تو ,خیلی ,تبریز ,ولی ,رو ,این شهر ,که از ,جا میذارم ,میشدم تازه ,خیلی با

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی آس دیجیتال مرجع دانلود فیلم و سریال دکتر مهرداد حسین زاده بختوری | متخصص جراحی مغز و اعصاب کدوم کتاب و چرا؟ بهترین ها فرش سجاده مسجد ؛ سجاده فرش محرابی ؛ قیمت فرش سجاده ای نمونه سوالات آرایشگر ناخن فنی و حرفه ای بیت کار پاورقی فرهنگ و ارتباطات پرورش قارچ