الان توی وبلاگ نوشتن بعد از یک ماه است. چون گمان میکنم کسی پشت میزی نشسته با زیرسفره ای گل گلی و منتظر است از من بشنود. فقط همین جا. چون مثلا جاهای دیگر مثل مترو می ماند. یا پشت بام طوفان دار. که جای حرف زدن و شنیدن نیست.

چیز مهمی نیست. دوست دارم از زایل ترین هایش بگویم. از تجربه دراگ های جدید. یک شب قبل از آزمون عملی ادبیات نمایشی تا سه شب توی باغ فردوس بودم و آنقدر های کرده بودم که چشم هایم می رفت و نمی فهمیدم کی بر میگردد. با پونزده آدمی که تا حالا ندیده بودمشان. فقط مسعود را می شناختم. آدم های عجیب. آدم های عجیب. تا بیست و چهارساعت بعد هنوز بالا بودم. ولی آزمونم را خوب دادم. با اینکه به گمان خودم، در این مسیر مرده ام. انگار دور انداز را دیده ام. به اندازه کافی می دانم. و هیچ گهی نمی شوم. هنر سخت است. علوم انسانی خیلی سخت است. همه ات را میگذاری پای جنگ برای این گزاره که تمام چیز های مهم را قبل از ما گفته اند. فقط باید شیوه اش را عوض کنیم. ولی میدانی این جنگ اضافه کاریست. چه می شود که شانس آدم می زند و توی قرن و بیست و یکم زندگی می کند؟ قرن به این کثافتی؟ یکی از شاخصه های این قرن این است که همه آدم های توی ایران دارند زید های خارجی پیدا می کنند. همه شان. تمام کسانی که می شناسم. خیلی عجیب است. دنبال دوست پسر هم هستم. چون به نظر می رسد دوست دارم برگردم به قسمت های زایل. یک دوست پسر در طبقه یازدهم یه ساختمان دوازده طبقه. با بوسه های گردنی. ولی به نظرم لیبرال درون همه نفوذ کرده. از همان وقتی که می رویم دانشگاه. از همان وقتی که به عنوان طبقه متوسط ارزشی برای خودمان قائل می شویم. حتی این دانشجو های ترمکی چپ دانشگاه تهران هم که از لیبرالی بودن همه چیز حرف می زنند خودشان دارند تمام چیز هایی که این سیستم بهشان می دهد را می خورند. این مسخره نیست؟ تا فیها خالدون در گند و کثافت بودن و اینکه نمی توانی حتی از تویش بیرون بیایی؟

به نظرت من در آینده معتاد می شوم یا مبارز؟ شبنم بیشتر نگران معتاد شدنم است. چون من با دراگ حال میکنم. سام می گوید من آدم مبارزی نیستم. آدم این حرف ها نیستم. به نظرم حق با جفت آن هاست. من را چه به مبارزه؟ اگر بخواهیم برگردیم به چیز های زائل، من با این پسری که توی این تئاتره که معروف شده و همه می گویند خفن است نزدیک بود دوستی کنم. ولی کشیدم بیرون. ولی این بازیگر های تئاتر عجیبند. چرا از من خوششان می آیند؟ همه شان خفنند. همه شان از آن هایی اند که مطمئنم تا چندسال یک جای خفن می بینمشان. چرا من؟ این همه بهتر از من و پایه تر از من؟ زود باش. از توی این چیزی در بیاور که من را خوشحال کند.

روز های بدیست. اصلا کی خوب بوده؟ به جز چسناله چه داشته ام اصلا؟ می بندم می روم آبرویم حفظ شود ولی بعد یک مدت دوباره می آیم چون نوشتن همان چیزیست که به نظر می رسد هیچ وقت نمی توانم حذفش کنم. عزیزم من زایلم. چی بهتر از اینکه خودت را بپذیری. دماغ گنده ات را بپذیری. اینکه نمی توانی روز به روز به خاطر مشکل فکی حروف را خوب تلفظ کنی را بپذیری. سین نخوردن و دیر جواب دادن استاد لعنتی و نیمه کار ماندن پروژه فیلم کوتاهت را بپذیری؟.ای تف به این زندگی ای که من میکنم. تف به عادت. تف به ترس.

به هرحال.

سلام مثلا. 

مقصد من از همان اولش هم زایشگاه بود

از همین نامه هاى بى سر و ته عشاق است دیگر. چیز بیشترى چرا مى خواهى؟

بنده دارم میرم از تبریز. بنده دارم خداحافظی میکنم الان

های ,ولی ,آدم ,توی ,نمی ,یک ,آدم های ,دوست پسر ,از من ,همه شان ,تف به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعمیر پمپ وکیوم درانتظار اتفاقات خوب مشاوره کسب و کار آنلاین فروشگاه کولرگازی و اسپیلت بادبزن فروشگاه آنلاین لباس مجلسی در بابل آموزش روش های کسب درآمد اینترنتی Global Village سجاد سلیمان نژاد Bts army منتخب اشعار حمید رفائی